استفان هاف در بخش های بازیگوش به دوران جوانی خود می پردازد

او افزود: «فقط در ادبیاتمان به خودمان اجازه داده‌ایم از کلمات به شکلی حسی لذت ببریم. “شما به شاعران بزرگ در همان دوران فکر می کنید، اینجا تنها جایی است که ما کرست ها و یقه های تنگ را رها کرده ایم.”

قبل از اینکه او ایده ای از این مفهوم داشته باشد، می دانست که او همجنس گرا است. بعداً او معنی کلمه “همجنس گرا” را فهمید: “فکر کردم، “این چقدر نفرت انگیز است!” و دو ثانیه بعد، فکر کردم، “هی، یک دقیقه صبر کن، این من هستم!”

دوران نوجوانی او پر از تناقضات در مورد تمایلات جنسی بود، به ویژه هنگامی که او به کاتولیک گروید. بعدها، مسیر او به سوی خودپذیری از طریق تجرد طی شد. زندگی حرفه ای پرمشغله پس از پیروزی ناومبرگ به او کمک کرد که حواس او را پرت کند، اگرچه او با احتمال دائمی احساس گناه عذاب می داد – عمدتاً از طریق افکار ناخودآگاه، مانند رویاهای جنسی. او گفت: «این خط مشی دقیق الهیات من بود، واقعاً، اما باید بگویم که بارها در زندگی من ناراحت کننده بود.»

پدر و مادر هاف – عاشق او، اما نه به ویژه نسبت به یکدیگر – دارای تعداد زیادی متناقض مشابه بودند. پدرش، یکی از اعضای حزب لیبرال که اکنون منحل شده بود، ضد اروپا بود، اما با موضع راست سیاسی در این موضوع همسو نبود، در مورد زنان مغرور و جوانمرد بود و در عین حال یک زناکار زنجیره ای بود. هاف گفت: «او بیرون از هر جعبه ای بود که می توانستید تصور کنید، به جالب ترین شکل.»

مادرش غیرقابل مهار بود. هاف گفت، علیرغم اینکه گفته بود قبل از مرگش فقط جذب مردان شده بود، “سرنخ های زیادی در این راه وجود داشت.” «شاید او بخشی از نوعی سیالیت جنسی قبل از اینکه به این عنوان شناخته شود، بوده است. شاید او بدون احساس نیاز به گفتن “من یک لزبین هستم” از محبت فیزیکی با زنان لذت می برد.

در 10 سالگی، هاف در مدرسه موسیقی چتهام در منچستر ثبت نام کرد. آنچه پس از آن به وجود آمد دوره ای تاریک برای او بود (او دچار حمله عصبی شد) و مدرسه (بعضی از معلمانش بعداً به خاطر کودک آزاری به زندان رفتند)، قبل از اینکه به کالج سلطنتی موسیقی شمالی نقل مکان کرد، جایی که «چیزی در زندگی جرقه زد. “