یان میردال ، نویسنده تندرو سوئدی که سیاست لیبرالی والدین مشهور خود را برنده جایزه نوبل کرد و از کمونیسم ، مارکسیسم و مائوئیسم استقبال کرد ، در تاریخ 30 اکتبر در واربرگ سوئد درگذشت. او 93 ساله بود.
مرگ وی توسط سسیلیا سروین ، رئیس سابق انجمن جان میردال ، گروهی که به حفظ مجموعه گسترده کتاب او اختصاص داده شده بود ، اعلام شد.
آقای میردال به طور تخصصی در آسیا سفر و نوشت. او زندگی در یک دهکده کوچک چینی را در طول انقلاب چین به تصویر کشید و نوشته هایش فضایل اقتدارگرایان را عالی جلوه داد. وی از تأثیرات مخرب امپریالیسم غربی بر کشورهای در حال توسعه بیزار بود.
اما شايد هيچ چيز در زندگي حرفه اي او به عنوان يك جدل شناس به اندازه كتاب هايي كه نوشت بيانگر بيزاري از والدينش ، گونار و آلوا ميردال بود ، توجه وي را جلب نكرد. آقای میردال بزرگ یک اقتصاددان و جامعه شناس بود که در سال 1974 نوبل علوم اقتصادی را با فردریش فون هایک به اشتراک گذاشت و “یک معضل آمریکایی: مسئله سیاه پوستان و دموکراسی مدرن” (1944) را نوشت ، یک مطالعه پیشگام نژاد.
خانم میردال ، وزیر كابینه و سفیر سوئد در هند ، جایزه صلح نوبل 1982 را به دلیل فعالیت در زمینه خلع سلاح هسته ای تقسیم كرد.
اما از نظر جان ، پدر و مادرش سرد ، بیرحم و تحقیرآمیز بودند. آنها او را “كودك مشكل” خواندند و هنگام مسافرت او را برای مدت طولانی با اقوام (كه او ترجیح می داد) رها كردند.
در چندین رمان زندگینامه ای ، با شروع “کودکی” (1982) ، آقای میردال نوشت که پدرش او را به دلیل اضافه وزن مسخره کرده و از او پرسیده بود ، “آیا شما به زودی به دنیا خواهید آورد؟” وی گفت که مادرش مانند یک موضوع تحقیقاتی با او رفتار کرده و گفته های خود را در یک دفترچه یادداشت ضبط کرده است.
یک بار ، او به یاد آورد ، گونار ماشین خود را به داخل یک خندق راند ، و باعث شد جان از ماشین بیرون بیفتد و به سر او ضربه بزند. با خونریزی و امید به همدردی ، پدرش را شنید که به او گفت ، “احمقانه رفتار نکن.”
آقای میردال در سال 1992 به The Tampa Bay Times گفت: “از آن زمان ، من یک زخم در پیشانی ام ایجاد کردم: مثلث ،” مثل اینکه من مارک شده ام. “
احساس عدم تعلق خاطر او را وادار کرد که در حدود 10 سالگی از پدرش بپرسد ، “آیا من پسر نامشروع تو هستم؟” این س angeال پدرش را عصبانی کرد که هیچ پاسخی نداد و در را از پشت محکم کوبید.
اتهامات وارده به میردالدهای برجسته باعث ایجاد رسوایی در سوئد شد – دیری نگذشت که خانم میردال به نوبل خود اعطا شد – و “کودکی” را به پرفروش ترین کتاب تبدیل کرد.
وقتی بخشهایی از کتاب در روزنامه ها منتشر می شد ، عناوینی مانند “من از مادر و پدرم متنفرم زیرا آنها هرگز به من عشق نمی بخشند”
یان میردال در 19 ژوئیه 1927 در استکهلم به دنیا آمد و به همراه والدین و خواهران کوچکترش ، سیسلا و کاج ، در سال 1938 به شهر نیویورک نقل مکان کردند. پدرش توسط شرکت کارنگی برای تحصیل در مورد نژادپرستی در ایالات متحده استخدام شده بود.
یان از زندگی در منهتن لذت می برد ، جایی که در مدرسه خصوصی تحصیل می کرد و با جذابیت کتابهایی درباره انقلاب فرانسه و آثار نویسنده سوئدی آگوست استریندبرگ می خواند.
اما وقتی پدر و مادرش قصد بازگشت به سوئد را در سال 1942 داشتند عصبانی شد. این حرکت منتظر منجر به درگیری با پدرش شد ، که به گفته وی ، گردن او را گرفت ، او را سخت تکان داد و او را به زمین دوخت.
جان در سن 15 سالگی ، خود را یک کمونیست خواند ، خانواده خود را رها کرد ، مدرسه را رها کرد و زندگی مشاوری و چند دهه ای را به عنوان نویسنده ، تحریک گر و روشنفکر عمومی آغاز کرد.
وی در سال 1987 به یونایتد پرس اینترنشنال گفت: “من نوشتن را انتخاب كردم.” این بدان معناست كه من مجبور شدم از مدرسه و این نوع تحصیل جدا شوم. که من از استریندبرگ و دیگران می دانستم. باید از همان ابتدا خود را غیرممکن کرد ، پل ها را خراب کرد. “
آقای میردال از اواسط دهه 1950 شروع به نوشتن کتاب کرد ، اما هیچ کس توجه زیادی را به خود جلب نکرد تا اینکه “گزارش از یک دهکده چینی” (1965) را نوشت ، که براساس یک ماه بود که او در سال 1962 مصاحبه با مردم لیو لینگ ، مجموعه ای کوچک و روستایی از غارهای ساخته بشر.
مارتین برنال ، یک متخصص تاریخ سیاسی چین ، در کتاب The Thermon Bernal نوشت: “از بسیاری جهات ، این کتابی است که همه علاقه مند به چین منتظر آن بوده اند ، کتابی که توصیف می کند یک دهقان زندگی در انقلاب چین است.” New York Review of Books. او این کتاب را به خاطر داستانهای صریح روستاییان تعریف کرد.
برخی دیگر از کارهای مسافرتی و تفسیر سیاسی آقای میردال س questionsالاتی را در مورد وفاداری وی به وجود آورد ، یا اینکه بیش از حد با حاکمان استبدادی همدرد بودند.
در “گزارش از یک دهکده چینی” و یکی از دنباله های آن ، “بازگشت به یک دهکده چینی” (1984) ، وی به عنوان بی منت از بی رحمی انقلاب فرهنگی مورد انتقاد قرار گرفت.
در سال 1970 ، پس از بازدید از آلبانی ، وقتی هنوز توسط دیکتاتور Enver Hoxha اداره می شد ، آقای میردال “Albania Defiant” را منتشر کرد. آناتول شوب ، روزنامه نگار و نویسنده ، که در مجله The New York Times Book Review نوشت ، نوشت که این کتاب انجیل را طبق گفته هاجا با اصطلاحات مارکسیستی غیرانتقادی و جزمی منتقل می کند و “تحسین بی حد و حصر” را برای مردم آلبانی و مارک سوجالیسم حاجا نشان می دهد.
سپس ، در اکتبر 1979 ، وی اندکی پس از آنکه دیکتاتور پول پوت توسط ویتنام به طور گسترده از قدرت رانده شد ، از کامبوج بازدید کرد ، اما پس از اجرای یک ترور وحشت که منجر به کشته شدن تقریبا یک چهارم 7 میلیون نفر کامبوج شد ، هنوز مناطقی از کشور را کنترل کرد . آقای میردال یک سال زودتر با او ملاقات کرده بود و پول پوت ویزای آقای میردال را امضا کرده بود
آقای میردال پس از سفر ، جایی که توسط یک مقام دولتی تحت مراقبت از کودک قرار گرفت ، به تایمز گفت که هیچ “داستان ترسناکی” ندیده است.
آقای میردال در سال 1990 با ابراز حمایت از فتوای آیت الله روح الله خمینی مبنی بر اینكه مسلمانان باید نویسنده سلمان رشدی را به جرم آنچه خمینی كفر در رمان “آیات شیطانی” رشدی خواند ، بكشند و سفر خود به ایران را نقطه گذاری كرد. آقای میردال به یک روزنامه سوئدی گفت که دستور آخوندی به توده های مسلمان ستمدیده در اروپا اجازه داده است که بخشی از مبارزه “برای کرامت انسانی خود” باشند.
از بازماندگان آقای میردال می توان به خواهرانش ، سیسلا بوک ، اخلاق شناس و فیلسوف و کاج فولستر ، نویسنده اشاره کرد. سه ازدواج از چهار ازدواج وی به طلاق انجامید. همسر سوم او ، گون کسل ، که عکس های او بسیاری از کتاب های همسرش را نشان می داد ، در سال 2007 درگذشت.
در سال 1967 ، درست بعد از اینکه آقای میردال از والدینش جدا شد ، پلیس در استکهلم او را با باتوم مورد ضرب و شتم قرار داد و در جریان اعتراضات ضد جنگ ویتنام او را دستگیر کرد.
هنوز هم ، حتی در اعتراض به ایالات متحده در خیابانهای شهر خود ، او نتوانست از نظارت والدین خود جلوگیری کند. مادر وی که در آن زمان وزیر کابینه بود ، به تصمیم دولت در مورد عدم اجازه مجوز معترضین پیوسته بود و پدرش علناً از پسرش برای تظاهرات انتقاد کرد.
جان میردال در مورد سرزنش پدرش گفت: “او دیوانه بود.” “و شش ماه قبل ، آلوا گفته بود که باید از دیدن یکدیگر دست برداریم تا از موقعیت خود خدشه ای نکنیم.”