در ظاهر، منابع آنها فروتن، حتی ساده است. زنان لباس های مشکی، چکمه های رزمی و کت های خز می پوشند. مردان، کت و شلوار خاکستری و کراوات های محافظه کارانه گشاد. عنصر اصلی صحنه یک سکوی مستطیلی بزرگ است که می تواند در زوایای مختلف از کابل های متصل به گوشه های آن آویزان شود.
در هر طرف این محیط خالی، هنرمندی قرار دارد که جلوههایش با استفاده از بلندگوها و پخشهای ویدئویی زنده تقویت میشود. در سمت راست، هنرمند تجسمی بلیک هابرمن، که عمدتاً به تخته سیاه مسلح شده بود، تماشاگران را با نقاشیهای خطی که در زمان واقعی بر روی صحنه نمایش داده میشد، غرق درآورد. او عظمت معبد خرد ساراسترو را با پشته ای از کتاب های جلد چرمی پیشنهاد کرد. هنرمند فولی، روث سالیوان، خود را در سمت چپ صحنه با کابینه ای از کنجکاوی پارک کرد که به طرز هوشمندانه ای برای افزودن جلوه های صوتی به اکشن صحنه استفاده کرد.
«Die Zauberflöte» حداقل تا حدودی حکایتی از تواناییهای انسانها است – از آنچه که وقتی به درون خود نگاه میکنند میتوانند به دست آورند. لذت آشکار مک برنی از شاهکارهای روزمره مجموعه گسترده هنرمندان، خوانندگان و بازیگران نمایش (که پس از پاپاگنو در حال تکان دادن پرندگان کاغذی بودند) ایده ای را که از قبل در خود قطعه وجود دارد، گسترش می دهد. وفاداری او به روح نمایش، تکان خروج های گاه و بیگاهش را آرام کرد، مانند زمانی که دیالوگ هایی را در آریا ورودی پاپانو به کار برد.
مکبورنی نیز بازاندیشی کرد – بهویژه در مورد نبرد جنسیتها در اپرا، که در آن مردان روشنفکر سر خود را از حماقت و بیاهمیت زنان تکان میدهند. در singspiel موتزارت و شیکاندر، زنان در تاریکی و حومههای وحشی آن سوی دروازههای آرامگاه درخشان و منظم ساراسترو کمین میکنند. صحنهسازیها اغلب این باینری را بهعنوان واقعی بودن قطعه میپذیرند. تماشاگران به جوک هایی که به هزینه زنان نوشته می شود می خندند.
این یکی از دستاوردهای صحنهپردازی مکبورنی است که او این دوگانگی را از بین برد – من هیچ خندهای در مورد کنایههای زنستیزانه کتاب نشنیدهام – با هجو خودپسندی مردان. سه بانو (الکساندریا شاینر، اولیویا ووت، تامارا مامفورد)، با هارمونیهای هوسانگیز و بیحیائی شادیبخششان – لباسهای ورزشی را از تامینو بیرون میآورند و بویی عمیق و شیدا از آن میکشند – بسیار سرگرم کننده بودند. معبد ساراسترو، با نورپردازی لولههای بالای سرش، پر از پوستههای شرکتی بدون خون بود. سخنران، راهنمای تامینو از طریق آزمایشهای شخصیتی فراماسونی اپرا، به یک فکتوتوم (هارولد ویلسون) راضی و سرگرمکننده تبدیل شد.